نامزدی عمه
غزلم ماه رمضان بود که من درگیر خواستگاری عمه شدم بالاخره عمه جون شما بعد از چهار،پنج هفته ای جواب مثبت دادند و بعد از آن بهدنبال خرید و تدارک مراسم نامزدی بودم برای همین نتوانستم سری به وبلاگت بزنم روز بیست و نهم شهریور ماه بود که مراسم نامزدی عمه به لطف خدای مهربان و کمک بابا و مامان و عمو و حدیث جون(زن عمو) که زحمت درست کردن تارتهای مختلف و ژلههای مختلف را کشیده بود، بخوبی انجام شد. برای عمه جون آرزوی خوشبختی میکنم و امیدوارم که روزی اینجا از بچه عموعلی انشالله بزودی و عمه جون هم مطلب بنویسم که دیگر بهنظرم باید آنموقع اسم وبلاگ رو از یادداشتهای غزل به نوه های عزیزم تغییر دهم. بعد از چند روز سفری پیش آم...